کتاب «هفت چالش ارتباط» از جمله‌ کتابهای بسیار زیبا و ارزشمندی است که دنیس ریورز، نوشته است. او نویسنده‌ای بسیار قدرتمند و با نگارش علمی است که در کنار مقالات بسیار قوی و دقیق، می‌کوشد مفاهیم علمی را در قالب کتاب‌های بسیار روان و ساده (اما همچنان دقیق)‌ نیز بیان می‌کند. در این کتاب او می‌کوشد با معرفی کردن هفت زمینه و راه مختلف، به بهبود کیفیت مکالمات و مهارت گفتگو در افراد کمک کند.

 

در اینجا هفت چالش موجود در گفتگو از دید دنیس ریورز را که به بهبود مهارت گفتگومان کمک زیادی می‌کند مرور می‌کنیم:

چالش اول: بیشتر بشنویم و عکس العمل و پاسخ مناسب‌تر نشان دهیم.

اینکه قبل از نقد کردن یا مخالفت کردن یا مطرح کردن دیدگاهی متفاوت، حرف طرف مقابل را بشنویم و به شیوه‌های مختلف این پیام را به او بدهیم که حرف او و منظور او شنیده شده و درک شده است. اکثر ما فکر می‌کنیم «اعلام اینکه حرف طرف مقابل را متوجه شده‌ایم» به معنای پذیرش این نکته است که: «حرف او منطقی است و ما هم با او موافقیم».  دنیس ریورز این نکته را توضیح میدهد که در لایه‌ای عمیق‌تر، ما در گفتگو با خودمان هم با چنین چالشی روبرو هستیم.

من نسبت به شما حس خوبی ندارم و حتی از شما متنفر هستم. اما چون احساس می‌کنم مقام و موقعیت من به شکلی نیست که درگیر این بحث‌ها شوم، حاضر نیستم حرف دلم را در این زمینه «بشنوم» و تلاش می‌کنم چنین فکری را – بدون اینکه ریشه آن را ارزیابی و تحلیل کنم – سرکوب کنم. پس اجازه بدهید چالش اول را اینگونه خلاصه کنیم که من و شما بتوانیم حرف‌های دیگران و حرف‌های خودمان را کامل بشنویم. در مورد آن فکر کنیم و بعد آنها را اصلاح یا تکمیل کنیم.

چالش دوم: در ابتدای گفتگو، به طرف مقابل بگوییم قصد ما از مطرح کردن این گفتگو چیست.

گاهی اوقات، ما آنقدر در تلاش برای در اختیار گرفتن کنترل گفتگو هستیم که ترجیح می‌دهیم به جای گفتگو، یک نمایش ترتیب دهیم. کلمات و جملات خودمان را می‌دانیم. آنها را بارها با خود مرور می‌کنیم و تلاش می‌کنیم که فضایی ایجاد کنیم که در طول یک گفتگو بتوان همه آنها را به طرف مقابل گفت. ما فراموش می‌کنیم که گاهی اوقات، همین پنهان‌کاری باعث می‌شود طرف مقابل با برداشتی متفاوت در گفتگو شرکت کند و عملاً دو گفتگوی درونی یک نفره با صدای بلند شکل بگیرد!

اگر هم می‌خواهیم گفتگو را به یک نمایش تشبیه کنیم، چنین گفتگویی وقتی اثربخش خواهد بود که طرف مقابل هم از نقشی که برایش در چنین نمایشی در نظر گرفته شده آگاه باشد.

 

چالش سوم: خودمان را شفاف‌تر و دقیق‌تر توضیح دهیم.

دنیس ریورز توضیح می‌دهد که شاید ما فکر کنیم که مدام از «من» حرف زدن و اینکه «من» چنین هستم و «من» چنان هستم، به نظر مطلوب نیست. اما خیلی وقت‌ها – از جمله مواقعی که یک احساس منفی را شرح می‌دهیم – این شکل از بیان صورت مسئله می‌تواند مفید باشد. به عنوان مثال، این دو جمله را با هم مقایسه کنید:

جمله اول: تو با رفتارت خواستی من را تحقیر کنی.

جمله دوم: من این احساس را داشتم که تو می‌خواهی من را تحقیر کنی.

شاید دو جمله‌ی بالا، شبیه هم باشند. اما یک تفاوت مهم با هم دارند. در جمله‌ی دوم، من به خودم و طرف مقابل یادآوری می‌کنم که آنچه از آن گله مند هستند یک برداشت شخصی است و نه یک واقعیت قطعی.

 

چالش چهارم: نقدها و شکایات خود را به یک درخواست مشخص تبدیل کنیم و آنها را برای طرف مقابل شرح دهیم.

 اینکه عادت کنیم به جای «چرا»ها و «نباید»ها و «تو باید»ها، توضیح دهیم که اگر تو این کار را انجام دهی، به من کمک می‌شود و برای من از این نظر یا آن نظر بهتر است. شکایت در نهایت باید با درخواستی دقیق و شفاف جایگزین شود. در غیر این صورت، جز ایجاد تنش و فاصله و دلگیری نتیجه دیگری نخواهد داشت.

همین مسئله در رابطه با خودمان هم مصداق دارد. وقتی با خودمان خلوت می‌کنیم و حرف می‌زنیم و از اوضاع موجود به خودمان شکایت می‌کنیم، اما نمی‌گوییم که دقیقاً خواسته‌ام چیست و چه رفتار و عملی را در پاسخ به این شکایت یا نارضایتی باید انجام دهم؟

 

چالش پنجم: سوالات باز و ترجیحاً خلاقانه بپرسیم.

سوالی شبیه اینکه: «آیا تو واقعاً مرا دوست داری؟» جوابی جز بله یا خیر ندارد و بعید است کسی جز در نابودی یک رابطه، به آن پاسخ خیر بدهد. اما به این سوال فکر کنید: «می‌توانی چند مورد از کارهایی را به من بگویی که اگر انجام بدهم من را خیلی بیشتر از الان دوست داشته باشی؟».

یا مدیری که از کارمندش می‌پرسد: «اگر جایی به تو حقوق دو برابر اینجا پیشنهاد دهند، می‌مانی یا می‌روی؟» و کارمند بیچاره هم با جدیت می‌گوید: «دو برابر؟ هر چقدر هم بیشتر باشد نمی‌روم. این کار اخلاقی نیست». همین کارمند ممکن است همان روز با بیست درصد پیشنهاد بیشتر هم، بدون خداحافظی سازمان را ترک کند! حالا به این سوال فکر کنید: «فکر می‌کنی اگر یک روز – مثلاً ده سال بعد – از این شرکت بروی، چه دلیلی داشته باشد؟». احتمال اینکه در پاسخ به سوالات باز، اطلاعات ارزشمند‌تری به دست بیاوریم بیشتر است.

 

چالش ششم: طرف مقابل را بیشتر تحسین کنیم.

قدردانی، تحسین، تشکر و تشویق، چیزی است که همیشه می‌تواند به استحکام و دوام یک رابطه کمک کند. زندگی سرشار از سختی‌ها و دشواری‌هاست و هر لحظه ممکن است هر یک از ما به نتیجه برسیم که اوضاع به شکلی پیچیده و خارج از کنترل است که به نظر می‌رسد هیچ کاری نمی‌شود کرد. برای همه‌ی ما پیش می‌آید که احساس کنیم همه چیز سیاه است و در جستجوی یک نقطه‌ی سفید، هر چند بسیار کوچک و کم اهمیت باشیم.

همین که بفهمیم امروز غذا را خوب پخته‌ایم، بدانیم کار امروزمان را خوب انجام داده‌ایم، بدانیم مدیرمان از اینکه گزارش تمیز و کاملی نوشته‌ایم خوشحال شده. بدانیم همسرمان از اینکه وسط روز به او پیامکی زده‌ایم، لبخند زده. همین چیزهای کوچک ظاهراً کم اهمیت، می‌توانند در برخی لحظات اهمیتی غیر قابل وصف پیدا کنند.

 

چالش هفتم: بر یادگیری تمرکز کنید. ارتباط خوب و بهبود مهارت گفتگو را بخش مهمی از زندگی روزانه خود قرار دهیم.

نمی‌توان لحظات خاصی از زندگی به ارتباط و رابطه فکر کرد و در باقی لحظات، مسیر عادی زندگی را ادامه داد. زمانی می‌توانیم مهارت ارتباطی خود را بهبود دهیم که در تمام لحظات آن را به دغدغه تبدیل کنیم.

در لحظه‌ای که پشت چراغ قرمز ایستاده‌ایم، نحوه حرکت پس از سبز شدن چراغ،‌ نوعی گفتگو با ماشین مجاور است. لحظه‌ای که تلفن تمام می‌شود و گوشی را روی پایه‌ی آن می‌گذاریم نوعی رابطه با پایه‌ی تلفن برقرار کرده‌ایم (آیا تا به حال کسانی را دیده‌اید که چنان گوشی را روی پایه‌ی آن می‌کوبند که تن همه بینندگان می‌لرزد؟). هنگامی که با همکار و همسر خود حرف می‌زنیم، هنگامی که در سوپر مارکت شیر می‌خریم، همه‌ی اینها مصداق ارتباط هستند. اگر تمرکز بر روی ارتباط و فکر کردن به این مفهوم را به لحظات خاصی از زندگی محدود کنیم، بعید است که در حوزه مهارتهای ارتباطی بهبود قابل توجهی را تجربه کنیم